دیراست...

╬√↓خاطرات $ƴ ĐḭⱥɌǃɆ₥ من ↓√╬

این روزها زیادی ساکت شده ام ؛ حرفهایم نمی دانم چرا به جای گلو از چشمهایم بیرون می آیند !

دیروزبادسته گلی آمده بودبه دیدنم,بایک نگاه


مهربان,همان نگاهی که سالهاآرزویش راداشتم


و او ازمن دریغ میکرد,گریه کردوگفت:که دلش برایم تنگ شده است!

 

میخواستم بادستهایم اشکهایش راپاک کنم امانشد...

 

فقط نگاهش کردم...وقتی رفت سنگ قبرم ازاشکهایش خیس شده بود.....



نظرات شما عزیزان:

ArefAj
ساعت8:31---5 بهمن 1391
بهال بود به من هم سربزنپاسخ:مرسی.چشم سرمیزنم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 5 / 11 / 1391برچسب:,ساعت 8:4 قبل از ظهر توسط ღ.ღZAHRA DELKHASTEღ.ღ | |

Design By : Mihantheme