╬√↓خاطرات $ƴ ĐḭⱥɌǃɆ₥ من ↓√╬

این روزها زیادی ساکت شده ام ؛ حرفهایم نمی دانم چرا به جای گلو از چشمهایم بیرون می آیند !

خيلي سخته که بغض داشته باشي ، اما نخواي کسي بفهمه

خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني

خيلي سخته که سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري

خيلي سخته که روز تولدت،همه بهت تبريک بگن ، جز اوني که فکر مي کني به خاطرش زنده اي

خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکني ، بعد بفهمي دوست نداره

خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي ، اما اون بگه :ديگه نمي خوامت

 


تنهایی … دیوار … قهوه های سر رفته از حوصله ام


اتاقی که چهار تاق باز ، روی من خوابیده


چشم هایی که از ساعت ، کار افتاده ترند


و شانه های تو ، که زیر بار ِ باران نمی روند


باید گریه ام را روی بی کسی هایم تنظیم کنم


و این یعنی تنهایی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 12 / 5 / 1392برچسب:,ساعت 3:47 قبل از ظهر توسط ღ.ღZAHRA DELKHASTEღ.ღ | |

Design By : Mihantheme